تازه به تهران آمده بودم. سال اول دانشکده مدیریت که آن زمان خارج از محوطه دانشگاه تهران بود؛ در خ پهلوی، چهار راه تخت جمشید. سال ۵۰ بود به گمانم. البته حالا هم خارج از دانشگاه تهران است در گیشا. در همان سال اول با دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی آشنا شدم. استاد دانشکده ادبیات دانشگاه تهران بود و شاید هنوز هم باشد. علقه مشترک ما، عربی دانی او بود. گاه نزد او می رفتم و در باره شعر و ادبیات عرب و مساله فلسطین و دنیای عرب و حتی عرب های خودمان گپ می زدیم. یک بار به من گفت برویم به کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران. مناسبتی ادبی بود و مجتبی مینوی در سالن بزرگ کتابخانه سخنرانی داشت. کتابخانه - که اکنون یکی از بزرگترین کتابخانه های ایران است - تازه افتتاح شده بود. مینوی در صحبت های خود به نیما اشاره کرد و به تمسخر لباس طبری اش پرداخت. او که در باره مناسبتی و دیداری با نیما صحبت می کرد گفت : « نیما لباس محلی طبری پوشیده بود و با آن شکل و شمایل مسخره آمده بود که من به او گفتم این چیست که پوشیده ای، برو و از تن بیرون کن» و کلی در این باره سخن گفت و به تحقیر جامه طبری پدر شعر نو فارسی پرداخت. شفیعی که آن هنگام حدود سی ویک دو سال داشت رو به من کرد و لبخندی زد. اما من این تعرض و تحقیر نیما یوشیج را فراموش نکرده ام. شفیعی هم هنوز شاش اش نگرفته بود تا به روی زبان ما غیر فارس ها بشاشد. این کار پارسال صورت گرفت. بعدها در باره سخنان تحقیر آمیز مینوی نسبت به نیما که شامل شعرش هم می شد بسیار تامل کردم. یک زمانی طبرستانی ها – مازندرانی های مناطق کوهستانی – که دارای زبان، فرهنگ و جامه خاص خود هستند، گاه شورش هایی علیه حکومت مرکزی پهلوی اول می کردند که جنبه اتنیکی داشت. حتی احسان طبری نیز در جوانی در آنها شرکت کرده بود. نیما یوشیج به فرهنگ بومی و ملی خود دلبستگی داشت و این را می توان هم در اشعار طبری و هم فارسی اش دید. این خصلت باعث شده بود تا بر خلاف شاعران ملیت چیره، در آثارش از فعل زشت عرب ستیزی، ترک ستیزی و دیگر ستیزی دور باشد. او از این بابت با نویسندگان ترک فارسی نویس همانند غلامحسین ساعدی و صمد بهرنگی مشابهت دارد. در سال ۲۰۱۲ که محمود دولت آبادی به لندن آمده بود و در جایی سخنرانی داشت، من هم به هوای دوستی گذشته به آنجا رفتم. پس از پایان سخنرانی و خوش و بش و پرسیدن احوال دوستان اهل قلم در تهران، ناگاه از من پرسید: « آن دستار چیه که گاهی به سرت می کنی». چفیه را می گفت که گاه به گاه در مناسبت های مختلف می پوشم. گفتم: « این لباس محلی و ملی ما عرب هاست». ساکت شد و دیگر چیزی نگفت. من هم خداحافظی کردم و رفتم. گرچه دولت آبادی را نسبت به دیگر هم قلمان، کمتر عرب ستیز می دانستم اما حس کردم، این پدیده در جامعه ایران در سال های اخیر رشدی شگفت انگیز داشته اشت. برگردیم به مجتبی مینوی (۱۲۸۲-۱۳۵۵ش) که بزرگ شده سامرای عراق و پدرش در آنجا طلبه علوم دینی بود، عربی را خوب می دانست اما از تحقیر هویت ملی نیما یوشیج و دیگر آثار و کارهای ادبی اش فهمیدم گرفتار عقده خودبرتر بینی پارسی است. او از موسسان رادیو بی بی سی فارسی در سال های پس از جنگ جهانی دوم در لندن بود. پوشش رادیویی تاجیکستان و افغانستان – به رغم وجود برنامه مستقل به زبان دری – توسط رادیو بی بی سی فارسی میراث مجتبی مینوی است. هم اکنون وقتی می بینم که رادیو- تلویزیون بی بی سی فارسی به حوادث این دو کشور بیش از برخی مناطق پیرامونی ایران اهمیت می دهد یا در اعلان اخبار هواشناسی، کابل و دوشنبه وهرات را بعد از تهران و اصفهان و مشهد و شیراز اعلام می کند و اهواز و زاهدان و سنندج و بوشهر را زیر سبیلی در می کند یاد او می افتم. یوسف عزیزی بنی طرف
مشاركة :